در سر

 مـــــاه بایستی

        و چکه های سرخ خــون بر خیابان را دارم

درست از کودکی

و کتابهای خوانده در طاقچه خانه

 تنها پنجره را

 به شیفتگی چشمهایش باز می بینم

درست موهای قصه ی انگار

 که در دریاچه بایست نفس کشد

 بی آنکه آفتاب پنهان رود.