به پرواز شک کرده بود
با این دست ها و توان پرواز!
از شانه هایش
صدائی طنین می افکند
در آن سکوت برهوت
باور نمی کنی
اشتهایی در آبستن می لغزید
شمع هایی در آن دستان بزرگ شهر
شعله ور
خورشید را
در بلندی ها به رقص جستجو می کرد.
+ نوشته شده در جمعه ۹ مرداد ۱۳۸۸ ساعت 23 توسط m.sahel
|