شبی بود مهتابی
با عصیانی فواره ئی
چون روحی سرگردان
در زیر تنگه ی سنگی
جای گرفتیم
بوی کلام تو بود
و عطر دهانت
که از آب تا مهتاب
گسترده بود
و رهـــائی
چون دود مشعلی
در دلمان
وسوسه می انداخت.
+ نوشته شده در جمعه ۱۸ اردیبهشت ۱۳۸۸ ساعت 20 توسط m.sahel
|