شمع ها

یکی یکی روشن می شوند

دیگراکنون

مردمان ترسی ندارند

باور کنید

مدت هاست

که این اشک های نرم و داغ

بر شانه های سرد درخت

                    می بارند

و در انتظار صدائی

که چه کسی باید آمد

سکوت طولانی

             لب پنجره را می شکند.