شمع ها
یکی یکی روشن می شوند
دیگراکنون
مردمان ترسی ندارند
باور کنید
مدت هاست
که این اشک های نرم و داغ
بر شانه های سرد درخت
می بارند
و در انتظار صدائی
که چه کسی باید آمد
سکوت طولانی
لب پنجره را می شکند.
+ نوشته شده در چهارشنبه ۲۷ آذر ۱۳۸۷ ساعت 22 توسط m.sahel
|