صبح انشاء کلاس آرام بود
رخ آفتاب کمی پیدا بود
شرح موضوع یک نفر داد میزد
یا که داشت جیغ می زد
و شکافی
که یک دفعه
به بالای سرش نقش انداخت
........................................!
ساعتی می چرخید
گر چه دل در تب و تاب بود
هنوز
چشم هایش به کسی ذق زده بود
جای خالی دلش
یک ک م کی هموار بود
بعد از انشاء هم کلاس آرام ! بود
رخ آفتاب! هنوز پیدا بود
بر تخته سیاه
معلم نوشته بود
انتظار.
+ نوشته شده در دوشنبه ۶ آبان ۱۳۸۷ ساعت 22 توسط m.sahel
|