صبح انشاء کلاس آرام بود

رخ آفتاب کمی پیدا بود

شرح موضوع یک نفر داد میزد

یا که داشت جیغ می زد

و شکافی

که یک دفعه

به بالای سرش نقش انداخت

........................................!

ساعتی می چرخید

گر چه دل در تب و تاب بود

هنوز

چشم هایش به کسی ذق زده بود

جای خالی دلش

یک ک م کی هموار بود

بعد از انشاء هم کلاس آرام ! بود

رخ آفتاب! هنوز پیدا بود

بر تخته سیاه

معلم نوشته بود

                انتظار.